شکسته دل تهدیدنکن که تنهاش میزاری
به شمع سوخته نگو چقد اشک ریختی
من به تنهایی عادت کردم دیگر تنهایی تاثیری نداره
وقتی که بی مهری حاکم شهر عشق شد
وقتی عاشقا اشک معشوق ودر میارن
وقتی واژه صداقت معناشو از دست داد
همان وقت من به تنهایی چرا؟
عاشق باشم ، بین عاقلان تک دیووانه ای باشم
چرا من صادق واو دروغگو؟ من غمگین او شاد
همیشه به فکر عاشق بودن تو ام
اما تو به فکر دوری، شکستن وجدایی
تو چی خواستی من ندادم
قلبم ،آرزوهام ،تموم زندگیم
همه این چیزها گرونه یه صاحبی داره
که خسته شد داره پس میگیره
حتما میخواستی پاهاتو ببوسم وبگم
هر چی میگی اره همونه